ریسک پذیری:
تحمل خطرپذیری، حدی است که کارکنان مخاطره جویی، قبول مسئولیت و نوآوری را دوست داشته و در عین حال که از جانب سازمان تشویق میشوند. همراه با شهامت، توانایی و دانایی از موقعیتهای خطرمدار استقبال میکنند (فانی و حسینینژاد، 1381، 38).
هر اتفاقی که وقوع آن غیرقطعی یا احتمالی است و در صورت وقوع دارای اثر مثبت یا منفی حداقل بر روی اهداف سازمانی باشد ریسک نامیده میشود. ریسک یک مفهوم است. مفهومی که از سالیان دور در زندگی بشری قد علم کرده است. زمانیکه انسان غارنشین به دنبال شکار از غارش خارج میشد، ریسک میکرد و زندگی خود را به خطر میانداخت. امروز هم که انسان امروزی پایش را از خانه بیرون میگذارد، به محل کارش میرود و سفر میرود، ریسک میکند. درمحیط متلاطم امروز تصمیمات مدیران همراه با ریسک میباشد و دانشمندان معتقدند مدیران بدون ریسک پیشرفت نمیکنند با این حال مفهوم ریسک در ذهن بسیاری از انسانها به معنای مالی آن به کار میرود. ریسک مالی یعنی اینکه پول را در راهی به کار ببرند که احتمال از دست دادن آن وجود داشته باشد. با این حال ریسک در مورد هر چیزی که به کار رود این مفهوم را میرساند که احتمال از دست دادن آن چیز یا تهدید آن وجود دارد. حس ترس، یکی از راههای جلوگیری از ضرر بزرگ در شرایط انسانی است که در ما انسانها به ودیعه گذاشته شده است. در بسیاری از موارد این حس به کمک انسان میآید و او را از انجام کاری که ریسک بزرگی در آن است وامیدارد. اما اگر با این حس درست برخورد نشود، لحظه به لحظه بزرگ و بزرگتر میشود تا جایی که مانع از انجام کارهای ساده هم میشود. با این حال مدیران موفق کسانی هستند که از ریسک کردن نترسیدهاند، ترسشان را کنترل کردهاند و نگذاشتهاند روز به روز گستردهتر شود. برای تعیین منطقی بودن یا نبودن ریسک در مدیریت سازمان باید تا آنجا که ممکن است اطلاعات جمعآوری کرد، شناخت را افزایش داد و فرصتها را در نظر داشت (شکورشهابی، 1392، 57).
رهبری :
اساس مدیریت استراتژیک اثربخش، رهبری است. به چالش کشیدن پیش فرضها، گشودن زوایای جدید رو به مشکلات، و به تصویر کشیدن چشمانداز آینده، نقشهای اصلی رهبران است. رهبران در سازمانی که در آن بلوغ مدیریت استراتژیک وجود دارد در دسترس کارکنان هستند و در کارها مشارکت میکنند تا اطمینان یابند همه درک مشترکی از چشمانداز دارند و میتوانند نقش خودشان را در تحقق آن درک کنند.
هدایت به میزان ایجاد مقاصد صریح و انتظارات عملکردی صحیح توسط سازمان اشاره دارد (شریفزاده و کاظمی، 1377، 112). هدایت، فرآیندی است که در آن افراد نسبت به وظیفه و کار خود آشنا میشوند تا نهایتاً بدانند که انجام درست کارها چگونه است. لازمه این فرآیند مشخص کردن استاندارد مرتبط با عملکرد و روشن کردن اهداف است. لذا منظور ما حدی است که سازمان، اهداف و انتظارات عملکرد را به صورت واضح و روشن بیان میکند تا کارکنان نسبت به آن آگاهی یابند (فانی و حسینینژاد، 1381، 38).
یکپارچگی:
هماهنگی، سازگاری، یکپارچگی، همراستایی، همترازی میان اجزای مختلف متغیرهای سازمانی اعم از ساختاری و محتوایی مانند استراتژی، فرهنگ و ساختار سازمانی و نیز تکنولوژی و سایر استراتژیهای وظیفهای مانند استراتژیهای منابع انسانی، فناوری اطلاعات، تولید، بازاریابی، روابط عمومی و… امری مهم و قابل توجه بهشمار میآید. در این خصوص بررسیها و مطالعات زیادی در سطوح دانشگاهی و حوزههای کسب و کار در کشورهای مختلف صورت گرفته است. اهمیت این امر به اندازهای است که آن را به عنوان یکی از چالشهای قرن بیستویکم در حوزه برنامهریزی استراتژیک معرفی کردهاند. سازمانها هم به انطباق بیرونی و هم به انسجام درونی نیاز دارند. انسجام بر مبنای بازار از راهکارهای بیرونی انسجام و به معنی هماهنگی و همکاری سازمان در مواجهه با عوامل خارج از سازمان مانند ارباب رجوع است. به عبارتی اگر سازمان را به صورت یک سیستم متشکل از اجزاء بدانیم، انسجام ویکپارچگی همچون چتری برای این اجزاء است که آنها رامتحد میکند. انسجام و یکپارچگی از طریق زنجیره ارزش افزوده اجزاء (که از راه کارهای درونی انسجام است)، اشاره به هماهنگی و همکاری واحدهای درون سازمان دارد. بهطورکلی صرفنظر از انسجام درونی و انسجام بیرونی، انسجام به معنای یکپارچگی وحدت و پیوستگی افراد، گروهها و واحدها در سازمان جهت پیوستن بههمدیگر برای تحقق اهداف مشترک است (Moberg, 1990, P.519).
حمایت مدیریت:
رهبران حمایتگر در سطوح مختلف یک شرکت اثرات مستقل و قابلتوجهی در انگیزه کارکنان خود و تمایل آنها برای باقی ماندن در شرکت دارند. با این وجود رویکرد حمایت گرانه مدیریت سطح بالا، اثر بیشتری در روحیه کارمندان دارد و در صورتی که فرهنگ غالب سازمان حمایتگرانه باشد، امکان آن پدید میآید که کارمندانی که با سرپرستان مستقیم خود مشکل دارند، همچنان احساس کنند که میتوانند از پس مشکلات برآیند. یکی از ابعاد حمایت مدیریت، کمک به زیردستان است که گاهی فراتر از زندگی سازمانی فرد میباشد. و به مواردی مربوط است که به زندگی شخصی او باز میگردد. پس میتوان چنین گفت که مرکز و محور حمایت مدیریت در روابط مدیر و زیردست نمایان میشود که تحت عنوان «وابستگی متقابل مدیر- زیردست» مرسوم است. چون زیردست وابستگی مشخصی به مدیر در مورد آنچه که مربوط به انجام وظایف است، دارد. از سوی دیگر مدیر هم به زیردست جهت انجام امور و تحقق هدف وابسته میباشد. بنابراین مشخص است که باید مدیر از زیردستان حمایت کند و به درخواست کمک آنها جواب مثبت بدهد. ضمنآنکه یکی از مسئولیتهای اصلی مدیران، پرورش و نگهداری نیروی انسانی است؛ نیروی انسانی که با انگیزه بالا و با موفقیت در راستای اهداف سازمان قدم برمیدارد و مدیران را در قبال حمایت از خود متعهد میسازد (Moberg, 1990, P.519).
یکی از وظایف مدیریت، پرورش نیروی کار موفق است. نیروی کاری که زاینده، خلاق و متعهد به اهداف سازمان باشد. مدیرانی که نسبت به تیمهای کاری و افراد، از خود تعهد نشان میدهند، سعی میکنند از طریق سه دسته فعالیت، حمایت و پشتیبانی خود را در قبال کارکنان شکل دهند: الف) نشان دادن علاقه و شناسایی مثبت به کارکنان با تمرکز بر نقاط قوت آنان و جلوگیری از اظهارنظرهای مخرب در مورد دیگران. ب) دادن بازخور ارشادی که یک روش واقعی برخورد با عملکرد ضعیف یا ناموفق افراد است ارائه بازخور مناسب و صادقانه به همراه تجدیدنظر در اهداف عملکرد، وسیلهای است که از طریق آن، کارکنان ترغیب به بیان ضعفها و تشویق برای کسب توانایی میگردند. ج) ترغیب افراد به ارائه فکرهای خلاق و فراهم آوردن تمهیدات لازم. مدیران اثربخش از طریق اقدامات متعارف و توجه به افکار دیگران، فرصتهایی فراهم میآورند که با آزمودن افکار و نتایج، فکر موفق به حساب صاحب آن گذاشته شده و بدینگونه تمام توان و ظرفیت افرادش را به کارمیگیرد و با اینگونه اقدامات، فضای مناسبی از اعتماد، موفقیت و اطمینان را فراهم میآورد و به تحکیم ارتباطات و حمایت متقابل، کمک میکند (محمودزاده و همکاران، 1388، 40).
کنترل:
فراگرد کنترل میزان پیشرفت در جهت هدفها را اندازهگیری میکند و مدیران را قادر میسازد که انحراف از برنامه را بهموقع تشخیص دهند و اقدامات اصلاحی یا تغییرات لازم را بهعمل آورند. همچنین ایشان فراگرد کنترل را شامل چهار مرحله میداند:
1. تعیین ملاکها و روشهای سنجش و اندازهگیری فعالیتها
2. نظارت عملکرد و فعالیتها و سنجش و اندازهگیری آنها
3. مقایسهی نتایج حاصله از سنجش عملکردها با ملاکها و هدفهای تعیینشده.
4. اقدام برای تصحیح عملکردها (علاقهبند، 1379، 23).
از آنجایی که هر سازمان جهت تحقق اهدافی موجودیت مییابد و رفتار افراد درآن تابع موازین و مقرراتی است اعمال کنترل و نظارت ضروری است. البته کنترل، غالباً معنای ضمنی نامطلوبی دارد که بهنظر میرسد آزادی فرد را تحدید میکند ولی تضاد بالقوه میان نیاز به آزادی عمل فردی و کنترل سازمانی، مسألهای است که مدیران باید متناسب با وضعیت کار واحد خود و شناختی که از زیردستان دارند، آنرا حل نمایند و تعادلی بین اعمال کنترل و آزادی عمل بهوجود آورند. میتوان نظارت و کنترل را در یک پیوستار که از خودکنترلی یا کنترل از درون به کنترل مستقیم یا کنترل بیرونی در نوسان است، نشان داد و منظور حدی است که سازمان برای کنترل رفتار کارکنان به قوانین و مقررات و سرپرستی مستقیم متوصل میشود که هر چه کمتر باشد معنای ضمنی آن این است که سازمان به حدی از بلوغ رسیده است که خودکنترلی را پذیرفته و کمتر به راهکارهای رسمی کنترل متوصل میشود (فانی و حسینی نژاد، 1381، 36-38).
هویت:
در فاصله زمانی سال های 1950 تا 1970 سازمانها با آگاهی نسبت به اهمیت هویت سازمانی آن را به عنوان یک دارایی برای مدیریت استراتژیک درنظر گرفتند. به گفته جومری هچ، پروفسور تئوریهای سازمانی در دانشگاه ویرجینیا هویت سازمانی مربوط به تجارب و ایده هایی است که اعضاء به طور کلی از سازمان دارند. و به عنوان یک فهم معمول مشترک از ارزشها و ویژگیهای روشن سازمان، پذیرفته میشود. به تأکید وی هویت سازمانی نباید با تصورات سازمانی اشتباه گرفته شود چرا که هویت به سوی داخل متمرکز است و تصویر به دریافت خارج از سازمان مربوط میشود. مطالعات انجام شده در زمینه هویت سازمانی به سه مفهوم کلیدی در آن اشاره کرده اند. اولین مفهوم احساس عضویت است که یک حس تعلق و احساس قوی دلبستگی و کشش عاطفی را شامل می شود و همچنین به ضمیر، نهاد و خویشتن فرد- مثلاً احساس غرور و افتخار از اینکه عضو سازمان است- اشاره می کند. دومین مفهوم، وفاداری است که به معنی حمایت و دفاع فرد از سازمان و اهداف سازمانی است. سومین مفهوم، استنباط ویژگیهای مشترک یا احساس همگونی و مشابهت است به این معنی که فرد این درک و احساس را داشته باشد که اهداف و علایق مشترک با دیگر اعضای سازمان دارد. هویت سازمانی توسط بعضی از صاحبنظران به عنوان احساس ادراک جمعی اعضاء سازمان در مورد جنبهها و ابعاد مختلف سازمان تعریف شده است که این ادراک جمعی، عمیق و نسبتاً پایدار میباشد و موجب تفکیک سازمان از دیگر سازمانها میشود. جنبههای محوری و عمیق هویت سازمانی در برابر تغییرات زودگذر و ناپایدار مقاومت نشان میدهند «به این دلیل که آنها به تاریخ وگذشته سازمان به شدت وابستهاند» (سلمانینژاد و همکاران، 1391، 139).
هویت سازمانی حدی است که اعضاء سازمان خود را با کل سازمان نه با گروه خاص یا با رشته تخصصی خود یکی میدانند و دوست دارند که با آن، مورد شناسایی قرار گیرند: مواردی مثل میزان تعهد، وفاداری به سازمان، احساس غرور و افتخار از عضویت در سازمان، تمایل به ماندن در سازمان (فانی و حسینینژاد، 1381، 36). اعضای سازمان هم هویت سازمانی را شکل داده و هم از آن شکل وقالب میپذیرند. این تضاد ودیالکتیک که در قلب نظریه هویت اجتماعی نهفته است؛ منبعی است که از آن، مفهوم هویت سازمانی استخراج میشود (Hatch, 2002, P.989).
سیستم پاداش:
سیستم پاداش که به خاطر انجام وظایف در سطحی بالاتر از استانداردهای عادی کار است که از جانب سازمان به عنوان جبران زحمتی که فرد در سازمان متحمل شده است به وی پرداخت میگردد. سیستم پاداش باید کارا و اثربخش باشد. به عبارت دیگر تخصیص و اعطای پاداش در سازمان باید به گونهای باشد که حداکثر بازده را برای سازمان ممکن سازد. به عنوان اولین قدم در این راستا، سیستم باید طوری طراحی گردد که اعطای پاداش، مشروط به عملکرد مؤثر باشد (منظور از عملکرد مؤثر، عملکردی است که در جهت نیل به اهداف سازمان باشد) تنها در این صورت است که استفاده از پاداش به عنوان مکانیسمی برای تشویق و ایجاد انگیزه در کارکنان، کارساز است (سعادت، 1390، 253).
در سازمانها افراد پیش از آنکه دست به کاری بزنند، به نتیجه یا پاداش آن مینگرند. صرف زمان، انرژی، تلاش و مهارتهای فرد با آنچه که سازمان به فرد میدهد، مبادله میشود. کارکنان باید آشکارا بدانند که عملکردشان با حقوق، ارتقاء، شناخته شدن در سازمان، مورد توجه قرار گرفتن و امنیت شغلی رابطه دارد. بر این اساس سازمانها از تدابیر مختلفی در سیستم پاداش خود استفاده میکنند. اعطاء پاداش به صورت گوناگون انجام میگیرد و پاداشها یا درونی و یا بیرونی هستند. در کل تشویق و پاداش در یک سازمان بازتاب بسیار مؤثری را ایجاد میکند. ویژگیهای سیستم پاداش مؤثر عبارت است از؛
1. اهمیت: اگر پاداشی که قول اعطای آن داده میشود برای کارمند مهم و باارزش نباشد، تأثیری در عملکرد و رفتار او نخواهد داشت. سیستم پاداش باید به گونهای باشد که تفاوتهای انفرادی میان اعضای سازمان و آنچه را برای هر کدام از آنها اهمیت دارد، در نظر بگیرد.
2. انعطاف: سیستم پاداش باید انعطافپذیر باشد با این معنی که باید بتوان مقدار یا میزان پاداش را متناسب با افزایش یا کاهش عملکرد مؤثر تغییر داد.
3. فراوانی: یکی از مشکلات در اعطای پاداش، بازده نزولی آن است یعنی اعطای مکرر یک پاداش، باعث کاهش یا از بین رفتن ارزش و اهمیت آن میگردد. در صورتی که سیستم پاداش چنین مشکلی نداشته باشد، اندازه که دفعات اعطای آن بیشتر باشد، تاثیر بالقوهاش در عملکرد فرد بیشتر خواهد بود.
4. آشکاری: پاداشی موثر است که برای فرد مشهود و ملموس باشد. پاداشی که نمایان باشد، نه تنها در تشویق و ایجاد انگیزه در شخص گیرنده پاداش مؤثر است، بلکه معمولاً همان احساس و آثار مثبت را در کسانی که شاهد اعطای پاداش هستند نیز به وجود میآورد.
5. توزیع منصفانه: پاداشهائی که کارکنان از سازمان دریافت مینمایند باید قابل مقایسه با سازمانهای دیگر باشد به عبارت دیگر پاداش باید در حد متعارف در اجتماع و صنعت باشد.
6. هزینه مناسب: یکی از نکات بسیار مهم در طراحی هر سیستم پاداشی، هزینههائی است که اعطای پاداش برای سازمان در بردارد. بدیهی است از نظر سازمان، پاداشهائی مناسبتر و مطلوبترند که هزینه کمتری داشته باشند (شکورشهابی، 1392، 47).
به جبران خدمتی که فرد در سازمان انجام میدهد، در ازاء وقت و نیرویی که او در سازمان و به خاطر نیل به اهداف سازمان صرف میکند و به تلافی خلاقیت و ابتکارات وی برای یافتن و به کارگیری رویهها و روشهای کاری جدیدتر و بهتر، سازمان به فرد پاداش میدهد. لذا منظور ما از سیستم پاداش، میزانی از پاداش است که بر مبنای معیارهای عملکرد و شایستگی کارکنان صورت میگیرد (فانی وحسینی نژاد، 1381، 36-38).
سازش با پدیده تعارض:
با توجه به سیر پیشرفت مکاتب فکری مدیریت در طول سالهای اخیر، سه نظریه متفاوت در مورد تعارض درسازمانها وجود دارد. نخستین دیدگاه اعتقاد دارد که باید از تعارض دوری جست چراکه کارکردهای زیانباری در درون سازمان خواهد داشت، به این دیدگاه نظریه سنتی تعارض (تئوری یگانگی) میگویند. دومین دیدگاه، نظریه روابط انسانی است که تعارض را امری طبیعی میداند و در هر سازمانی پیامدهای حتمی و مسلمی خواهد داشت، ضرری ندارد و بطور بالقوه نیروی مثبتی را برای کمک به عملکرد سازمان ایجاد میکند. و سومین نظریه و مهمترین دیدگاه اخیر، مبنی بر این است که تعارض نه تنها میتواند یک نیروی مثبت در سازمان ایجاد کند، بلکه همچنین یک ضرورت بدیهی برای فعالیتهای سازمانی به شمار میآید که به این نگرش، نظریه تعامل تعارض (سازش با پدیده تعارض) میگویند (شکورشهابی، 1392، 55-56).
الف) نظریه سنتی:
بر اساس این نظریه، هیچ تضادی در سازمان وجود ندارد. چون سازمان را یک مجموعه هماهنگ ومنسجم میداند که برای یک منظور مشترک بهوجود آمده است. از اینرو از کارکنان زیردست هیچ انتظار اعتراض به تصمیمات مدیریت نمیرفت و اگر چنین میشد، آن را یک ضدارزش تلقی میکردند و خود به خود از سیستم خارج میشد. در این نظریه، تعارض یک عنصر بد و ناخوشایند است و همیشه اثر منفی روی سازمان دارد. تعارض رابا واژههایی چون ویرانسازی، تعدد، تخریب وبینظمی مترادف میداند و چون زیانآور هستند، لذا باید از آنها دوری جست ودر نتیجه مدیر سازمان مسئولیت دارد سازمان رااز شر تعارض برهاند. این نحوه نگرش به مسئله تعارض از سال 1900 تا نیمه دوم دهه 1940 بوده است (شکور شهابی، 1392، 55-56).
ب) نظریه روابط انسانی: این نظریه تعارض را یک پدیده طبیعی و غیرقابلاجتناب در همه سازمانها میداند که با موجودیت آن در سازمان موافق است. همچنین طرفداران مکتب مزبور عقیده دارند که تعارض را نمیتوان حذف یا از بین برد، حتی در موارد زیادی تعارض به نفع سازمان است و عملکرد را بهبود میبخشد. نظریه روابط انسانی از آخرین سالهای دهه 1940 تا نیمه دوم دهه 1970 رواج داشت (شکورشهابی، 1392، 55-56).
پ) نظریه تعامل: درحال حاضر تئوری تعارض حول محوردیدگاهی میچرخد که آن را مکتب تعامل مینامند. اگرچه از دیدگاه روابط انسانی باید تعارض را پذیرفت ولی در مکتب تعامل بدین سبب پدیده تعارض مورد تأیید قرار میگیرند که یک گروه هماهنگ، آرام و بی دغدغه، مستعد این است که به فطرت انسانی خویش برگردد، یعنی احساس خود را از دست بدهد، تنبلی و سستی پیشه کند و در برابر پدیده تغییر، تحول و نوآوری هیچ واکنشی از خود نشان ندهد. نقش اصلی این شیوه تفکر درباره تعارض این است که این پدیده (سازش با پدیده تعارض) مدیران سازمانها را وادار میکند که در حفظ سطحی معینی از تعارض بکوشند و مقدار تعارض را تا حدی نگه دارند که سازمان را زنده، با تحرک، خلاق و منتقد به خود نگه دارد (شکورشهابی، 1392، 55-56).
بیشتر مدیران با فرهنگهای مختلف و گوناگونی سروکار دارند. بنابراین بروز تضاد در بین افراد سازمانها و حتی ملل امری غیرقابلاجتناب است. تضاد در خردترین سطح آن یعنی تضاد بین افراد، تضادی است که بین دو یا چند نفر که در میان خود اختلافی در مورد نگرشها، ارزشها و رفتار مشاهده میکنند به وجود میآید. قابل ذکر است که در فرآیند تضاد، ارزشها و تمایلاتی که هسته هر تضادی هستند به وسیله فرهنگ تعریف می شوند که به شکلدهی ادراک افراد از خود و دیگران منجر میشود. بنابراین فرهنگها در حالی که با یکدیگر تفاوت دارند، در شکلگیری روشهای تحمل تضاد به وسیله طرفین مؤثر هستند (Elsayed, 1996, P.71).
الگوی ارتباطی: بررسی ارتباطات از دیدگاه سازمانی از اوایل قرن بیستم با مطالعات علمی مدیریت علمی تیلور، اداری فایول و بوروکراسی ماکسوبر که به عنوان بنیانگذاران مکتب کلاسیک مدیریت معروف میباشند، آغاز شد. ارسطو انسان را موجود ناطق و در جای دیگر انسان را موجود اجتماعی دانسته است آنچه انسان را از سایر موجودات زنده متمایز میکند زندگی انسانها بصورت اجتماعی است یعنی توانایی انسان در خلق و استفاده از نمادها برای برقراری ارتباط میباشد. برای هر یک از افراد در یک سازمان دو مفهوم مهم وجود دارد؛
1-مفهوم سازمان که حیاتیترین موضوع در فرآیند شغلی هر فرد است.
2-مفهوم ارتباط یک مؤلفه منحصر به فرد برای فهم نحوه عمل سازمان و دانستن وظیفه فرد برای ارتقاء و پیشرفت سازمان است.
ارتباطات خوب برای اثربخشی هر گروه یا سازمانی اهمیت دارد. فرهنگ سازمانی به کارکنان سازمانی هویتی سازمانی میبخشد: آنچه که سازمانهای موفق را برجسته میسازد و آنها را از دیگران متمایز میکند. توانایی آنها در جذب، پرورش و نگهداری کارکنان بااستعداد و خلاق است و کارکنان نیز به نوبۀ خود وابستگی عمیقی نسبت به سازمان پیدا خواهند کرد. درک درست از ارتباطات سازمانی برای انجام کارا و اثربخش وظایفی که کارکنان با آن مواجه میشوند ضروری است. عملکرد ارتباطی خوب در سازمان منجر به بهبود و افزایش انگیزه در کارکنان میشود و اطلاعات و آگاهی مورد نیاز راهبردها و فرآیندهای کاری به کارکنان منتقل میسازند، همچنین آنها را در فهم چگونگی کمکرسانی به سازمان در جهت پیشرفت و دستیابی به اهداف سازمانی یاری میدهد. منظور از الگوی ارتباطی، ارتباطات در ساختار رسمی سازمان است. بدینمعنی که در بعضی سازمانها، ارتباطات محدود به سلسله مراتب رسمی سازمان است که الگوی متمرکز و رسمی بر آن حاکم است و ارتباطات از طریق زنجیره رسمی و نمودار سازمانی در جریان است. بنابراین در اینجا منظور مشخص کردن حدی است که ارتباطات سازمانی به سلسله مراتب رسمی اختیار در سازمان محدود میشود (فانی و حسینینژاد، 1381، 37).